تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش دوم)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار


اخلاق چيست؟ اخلاق، مجموعه‌اي از ارزش‌ها در رفتار فردي، جمعي و اجتماعي است که هر کس، بنا بر تشخيص خود به آنها معتقد است .... به بيان ديگر، اخلاق همان رفتاري است که فرد «خوب» مي‌شمارد يا «بد» نمي‌داند .... بسياري اوقات، <اخلاق> را با <وجدان> معادل مي‌دانند ....البته اين تأکيد بر وجدان به اين معنا نيست که تمام اخلاق وجدان است .... زيرا براي مؤمنان به يک دين، مذهب يا ايدئولوژي، معمولا دستورات اخلاقي آن دين يا ايدئولوژي بر معيارها تأثير مي‌گذارد و چه بسا آنچه را که بسياري از عقل بدان رسيده‌اند، نفي مي‌کند ..... به بيان ديگر، گويي اخلاق خردگرا در مرتبه‌اي پايين‌تر نسبت به اخلاق ايدئولوژيک و مذهبي قرار مي‌گيرد .... زيرا براي آموزه‌هاي عقلاني جز عذاب وجدان، جزائي نيست .... اما براي هر مذهب و ايدئولوژي‌اي، قدرت مافوق بشري پاداش و جزا مي‌دهد ....
عرف چيست؟ عرف، اخلاق جمعي و اجتماعي است ... بدين معنا که عرف، مجموعه ارزش‌هايي است که در جامعه مورد قبول همگان است ... يعني مجموعه‌اي از بايدها و نبايدها که در عرصه اجتماع مطرح هستند ... صد البته که تناقض عرف با اخلاق شخصي چيز عجيبي نيست .... يعني اينکه فرد يك چيز را قبول دارد و جامعه چيز ديگر را ...... اما انجام آن عمل توسط فرد يا ديگري، موجب مي‌شود که شخص احساس کند که کار غلطي انجام شده است .... به طور مثال اين که ممکن است کسي از منظر اخلاق (شخصي) به حجاب معتقد نباشد .... اما اگر در جامعه کسي را بدون حجاب ببيند، احساس مي‌کند که به ارزشي عمل نشده است ... اما نسبت بين عرف و اخلاق چيست؟ به طور معمول در يک جامعه، عرف برداشتي از اخلاق است .... معمولا اين برداشت، برداشت لطيف‌تر و آزادتري است .... اما همان گونه که مي‌بينيد در جامعه ما عرف به شدت از اخلاق خشن‌تر و سخت‌گيرتر است .... اين بخصوص در زمينه اخلاق و آزادي‌هاي فردي مردم صدق مي كند، و بالعکس در زمينه مناسبات و روابط اجتماعي و کاري، اخلاق نقش زيادي را در شکل دادن عرف ايفا نکرده است ..... مصداق بارز آن دروغ‌هايي است که صبح تا شب به هم مي‌گوييم و اصلا هم دچار ناراحتي نمي‌شويم ....... اين عرف غلط تا آنجا پيش رفته است که در برخي زمينه‌ها اخلاق را از روي عرف شکل مي‌دهيم و اين يعني آغاز سقوط اخلاق .....در کل متأسفانه در جامعه ما اخلاق در بند عرف اسير شده است و اينجا اخلاق است که به دليل انسان بودن شکل دهندگانش، خطايا، تخلفات، سجايا و منافع آ‌نها در آن اثر مي‌کند و اينجاست که اخلاق حقيقي که اکنون در مرتبه‌اي فروتر از عرف ايستاده، قرباني مي‌شود و وجدان فردي قرباني عرف اجتماعي مي شود ... بايد بکوشيم که ابتدا اخلاق را در مرتبه‌اي فراتر از عرف قرار دهيم و از آن مهم‌تر اينکه عرف را اخلاقي کنيم و نه اخلاق را عرفي ....... اين رسم يك جامعه مدني است، البته مدنيتي که خود قرباني عرف و سياست عرفي شده است ...
اخلاق و رابطه آن با آزادي: مراحل تكامل آزادي رابطه بسيار نزديكي با تكامل اخلاق دارند. در واقع , تكامل اخلاق يك روي يا جنبه تكامل آزادي است , و مراحل مختلف تكامل باورهاي اخلاقي مراحل متعدد تكامل آزادي انسان نيز هستند.بسياري از اخلاق شناسان نظر داده اند كه اخلاق بياني از آزادي است و اينكه زندگي اخلاقي فقط تا جايي معنا دارد كه عمل انسانها از روي آزادي صورت بگيرد. بديهي است كه اگر همه اعمال ما صرفاًَ نتيجه تعيين شده علل خارجي ميبودند, آنگاه غلط يا صحيح خواندن آنها , و همينطور گفتن اينكه ما ميبايست اين كار را انجام دهيم تا اينكه كاري ديگر را , هيچ معنايي نداشت . چرا كه در چنين حالتي ما اختياري از بابت اعمال خويش نداشتيم . فلاسفه مذكور در اين مورد ظاهراًَ حق داشتند.ليكن آنچه آنان نميديدند , اين بود كه آزادي چيزي است كه به نحوي اجتماعي و بر مبناي فعاليتهاي گروههاي معيني تكامل ميابد. و همين امر در مورد اخلاق نيز صادق است .اخلاق انساني بياني از يك قانون اخلاقي ابدي نيست كه از آسمان نازل شده و بگونه اي بر نوع بشر فرود آمده باشد .همينطور , اخلاق انساني بصورتي كه كانت تصور ميكرد بياني از يك امر مطلق كه ذاتي اراده بشري است , نميباشد.
اخلاق محصول سازمان اجتماعي انسانهاست از آنجا كه انسانها در جامعه زندگي ميكنند, ضرورتاًَ قواعدي اخلاقي براي تنظيم روابط متقابل و فعاليتهايشان در جامعه به بار مي آورند. اين امر در روابط با افراد به معناي پديد آمدن يك نيروي به قيد آورنده اخلاقي است كه به سبب خصلت تنظيم كنندگي اجتماعي رفتار آن , از خارج تحميل ميگردد. اين امر خصلت ويژه اي را براي يك نيروي اخلاقي فرض ميكند : ما مجبور نيستيم كه بدرستي عمل كنيم بلكه بايد چنين كنيم.اخلاق شامل معيارها و اصول معيني از رفتار است , و به ما ميگويد كه چيزهاي معيني بايد انجام شوند و چيزهاي ديگري نبايد انجام شوند , صرف نظر از اينكه افراد ميخواهند اين كارها را بكنند يا نه , يا اينكه عملاًَ آنها را انجام ميدهند يا نه .تمامي معناي واژه هاي اخلاقي مانند خوب , بد, بايد و جز اينها ,مشمول معيارهايي هستند كه متكي به تمايلات , محركات دروني و اعمال خاص افراد, نميباشند . و چنين معيارهايي دقيقاًَ به سبب ضرورت اجتماعي تنظيم رفتار افراد , تصور پذيراند, و ضرورتاًَ قابل تصور اند.بديهي است كه تصور و شناخت چنين معيارهايي چيزي جدا از عمل كردن به آنهاست . بطور كلي , هر جامعه اي شكلهاي گوناگوني از آموزه ها را براي آموختن و ترغيب مردم به انجام كاري كه بايد بكنند , بوجود مي آورد. اين آموزش و ترغيبات از تشويقها و تنبيهات كم اهميت گرفته تا نظامهاي پاداش و مجازات, را شامل ميشوند , نظامهاي اخير عمدتاًَ ناظر به اعمالي هستند كه مستقيماًَ متضمن تامين زندگي يا مالكيت اند. اما در جوامع نا متجانس و در جايي كه انسانها به زيان ديگري سود ميبرند و با يكديگر به رقابت ميپردازند , بخش بزرگي از اخلاق شديداًَ شكل چيزي را بخود ميگيرد كه به ديگران موعظه ميشود اما خود فرد موعظه كننده آن را انجام نميدهد. در چنين حالتي اخلاق از دو رويي جدايي ناپذير است. سرانجام , هنگامي كه معيارهاي اخلاقي نه تنها در غالب اوقات كنار گذارده ميشوند , بلكه مورد شك قرار ميگيرند و تماماًَ ناديده گرفته ميشوند , و هنگامي كه آموزه هاي گوناگون اخلاقي دچار تزلزل ميگردند و ضعيف ميشوند , اين نشانه اي از يك بحران عميق اجتماعي است .كل روابط اجتماعي مشروط به روابط انسانها در توليد جامعه و مبتني بر آنهاست .و از اين روي اخلاق, در هر جامعه اي به عنوان تنظيم كننده مراوده اجتماعي محصول روابط معيني بين انسانها در توليد است . اخلاق بازتابي از اين روابط است و همراه با آنها تغيير ميكند, و هر گروهي در جامعه باورهاي اخلاقي مطابق با وضعيت خاصي كه دارند را بوجود مياورند.در تحليل نهايي , انسانها , آگاهانه يا نا آگاهانه باورهاي اخلاقي خود را از روابط عملي اي كه وضع گروهي شان مبتني بر آن است , ميگيرند, يعني از روابط اقتصادي كه در آن توليد و توزيع انجام ميگيرد. در تحليل نهايي , تمامي نظريه هاي اخلاقي پيشين محصول مرحله اقتصادي هستند كه جامعه در دوره خاصي به آن رسيده است .از اين روي , طبيعي است كه باورهاي اخلاقي بايد از بسياري جهات بين نظامهاي اجتماعي متفاوت و گروههاي مختلف , متفاوت باشند. در عين حال , ما بايد انتظار داشته باشيم كه همواره چيزي , و غالباًَ چيزهاي زيادي , را در آنها مشترك بيابيم , و عملاًَ نيز ميابيم چرا كه نظامها و گروههاي مختلف اجتماعي نمايانگر مراحل مختلف تكامل تاريخي واحدي هستند و بنابر اين از يك زمينه مشترك تاريخي برخوردارند, و به همين دليل است كه لزوماًَ عناصر مشترك بسياري دارند. گذشته از اين , در مراحل مشابه يا تقريباًَ مشابه تكامل اقتصادي نظريه هاي اخلاقي ميبايست بنا به ضرورت , كم و بيش مورد توافق قرار گيرند. مثلاًَ از لحظه اي كه مالكيت خصوصي اشيا منقول تكامل يافت , در همه جوامعي كه اين مالكيت بوجود آمد , اين قانون اخلاقي نيز ميبايست براي همه آنان مشترك باشد: به مال ديگران دست درازي نكنيد. اخلاقيات هر گروه اجتماعي بيانگر آمالهاي آنان براي آزادي است . شالوده اين قواعد اخلاقي در جايي كه اين گروه در توليد اجتماعي دارد و نيز در ارتباط گروه فوق با وسايل توليد, قرار دارد. در جايي كه چنين گروهي زير نفوذ و حاكميت گروه ديگري قرار گيرد , ممكن است باورهاي اخلاقي اين گروه را بپذيرد , غالباًَ به ضرر خود و به نفع ديگري . ولي در جايي كه انسانها از هدفهاي خويش آگاه ميگردند و براي نيل به آن ميكوشند, نقشي فعال و نه صرفاًَ منفعل , در ديناميسم تحول اجتماعي بازي خواهند كرد . در چنين ديناميسمي انسانها آزادي خود را محقق ساخته , اخلاق خود را تكامل ميبخشند.
چرا آزادي مستلزم اخلاقيات است ؟ بدين سبب كه آزادي، عمل درست در مقابله با عمل بر مبناي <محركات دروني> يا عمل بر مبناي اجبار بيروني است .... در جايي كه مردم به واسطه <محركات دروني> يا به سبب <اجبار بيروني> دست به عمل ميزنند, آزاد نيستند, بلكه بوسيله بخت يا علل خارجي در قيد قرار دارند. انسانها هنگامي آزادانه عمل ميكنند كه خود سنجيده و آگاهانه , جريان عمل خويش را تعيين كنند از اين روي انسانها در تحقق و اعمال آزاديشان قواعد يا اصولي براي عمل خود مي آفرينند كه باورهاي اخلاقي آنان را تشكيل ميدهند ... پس اخلاقيات آنان با شرايط و هدف تلاش آنان , كه مبتني بر شرايط واقعي زندگيشان است , مطابقت دارند.در جامعه نامتجانس , اخلاق همواره و ضرورتاًَ نامتجانس است . اين اخلاق دقيقاًَ بيانگر الزامات , آگاهي اجتماعي و ميزان و نوع آزادي گروههاي مختلف است . و هنگامي كه گروهي از ميان ميرود , و اخلاق آن نيز از ميان برداشته ميشود , و راه را براي اخلاق متفاوتي ميگشايد، ما ميتوانيم بگوييم آن اخلاقي عاليتر است كه جامعه را در برداشتن گامي جلوتر در مسير پيشرفت مادي و آزادي ياري رساند .... اين دو از هم جدايي ناپذيرند, چون مردم در تلاش براي آزادي بيشتر، پيشرفت مادي خود را محقق ميسازند، و در تلاش براي پيشرفت مادي، آزادي بيشتري را تحقق ميبخشند .... زندگي غني تر، هدف هر زندگي آزاد و فعالي است، و همين است كه ملاكي عيني را براي قضاوت در مورد اينكه چه اخلاقي عاليتر است , فراهم ميكند .اخلاق متجانس , اخلاق انساني است . اخلاقي واقعاًَ انساني كه در وراي درگيريهاي گروهي و ميراث فكري آن قرار گيرد ... اين اخلاق، فقط در مرحله اي از تكامل جامعه امكانپذير است كه نه تنها اين درگيريها از ميان رفته باشند , بلكه در عمل نيز فراموش شده باشند .... چنين اخلاقي بيانگر اصول و قواعد عمل آزاد است كه توسط آن، تكامل آزاد هر فرد، شرط تكامل آزاد همه مي باشد .... اين اخلاق از چيزي جز شناخت الزامات انساني و چكونگي ارضاي آنها ناشي نمي گردد ...و در شرايطي كه انسانها تسلطي سنجيده و آگاهانه بر وسايل ارضاي اين نيازمنديها دارند, اين اخلاق بيانگر آزادي و اصل راهنماي فعاليت آزاد آنان است.اخلاق برتر بر مبناي درك شرايط و الزام تلاش براي آزادي واقعي انسان بنا ميشود ...
ادامه دارد
May 14th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي